Tuesday, January 28, 2014

* برای پی بردن به صحت و سقم آن شنیده "قبض و بسط" را گوگل کردم به یک وبلاگی برخوردم که نوشته بود: "


استت کرده ام: " دچار انبساط روحی شدیدی ه!" و منظورم به همان کسی است که به جای ماهی ها توی آبی پس زمینه ی عکس اکانت جی تاکم غوطه ور است. میم خنده خنده می زند: "یه سوال شخصی بپرسم " من خنده خنده می گویم که بپرسد. می پرسد: " انبساط روحی چیه " می گویم: "همون خوشی عظیم...."
از یک جا که یادم نمی آید کجا شنیده ام که تعداد دفعاتی که آدمی دچار قبض می شود درست برابر تعداد دفعات بسط است. درست یا غلطش را نمی دانم. اما با یک حساب سرانگشتی متوجه می شوم که اگر درست باشد حالا حالاها سهمیه ی بشکن زدن خواهم داشت.
پسرک شیطان توی مترو نور لیزرش را می اندازد توی چشم مردم. می روم سمتش. با نقشه از پیش تعیین شده ای طرح دوستی می ریزم. کمی بعد به خاطر این کار ناپسندش قهر می کنیم و او نادم و عبرت گرفته قول می دهد که مردم آزاری نکند.
پیرزن پایین پله برقی بازویم را سفت چسبیده و یک ریز و بی وقفه می گوید که ازین پله ها می ترسد! بعد هم به جای گذاشتن پا روی اولین پله پایش را می گذارد روی پله ی سوم. نتیجه این که هر دو میان زمین و آسمان روی این پله های متحرک معلق مانده ایم. با هزار زور و زحمت پیرزن را سرپا می کنم و هر دو ریز می خندیم و من دلم می خواهد برایش تعریف کنم که من هم از آسانسورهای قدیمی و گربه ی متحرک و سوسک و سگ ولگرد و تنهایی و تاریکی و ترس می ترسم و به این ترتیب کاری کنم که از ترسش خجالت نکشد. تعریف نمی کنم. به جایش می گویم پله برقی بعدی را کمک می کنم باهم رد شویم. خنده خنده دعای خیر بدرقه ام می کند و می گوید: "نه! ممنون... با پله می رم!"
میم. می گوید که خانم پ. نازنین به خاطر اشتباهی که در روند دعوت کردن هامان رخ داد از دستمان (خیلی) شاکی است و من منقبض که چه بگویم مچاله می شوم. و دلم می خواهد زنگ بزنم و معذرت بخواهم و آن قدر گیر بدهم که آخر عصبانیتش را کنار بگذارد. رویم نمی شود.
با the honest company امین دعوایم شده. حال و حوصله ندارم و الکی هی گیر می دهد و شوخی بی مزه می کند که بخندانتم و من خواهش می کنم که این شوخی ها را نکند. خب یک وقت هایی آدم حوصله اش نمی شود بخندد.... آخرش یک چیز می گوید با مضمون " به من چه " و "اصلا به درک!" . دلم می خواهد بروم کلی نازش را بکشم و بگویم که اصلا غلط کرده ام و نفهمیده ام و جوانی کرده ام و هر کاری می خواهد بکند ولی نگوید "به درک!" . مغرورتر از آنم که بگویم. خیره به جلو نگاه می کنم فقط.
توی "میز کار" "حوض نقره" می روم و می بینم که یک نظر خصوصی دارم. یک نفر آمده و نوشته: " دوس داشتم یه جورایی خودت را ماهیت را..دخترخاله و گوشواره ها و .. " از خوانده the honest company شدن حرف هایم از تعریف های کوچک منبسط می شوم. ککم هم نمی گزد که اصولا آدم زشت است ذوق زدگی اش را از تعریف های دیگران نشان دهد یا نه. روحم که منبسط می خواهد بشود به زشتی و قشنگی چندان فکر نمی کند.
چند نظر توی کامنت های خصوصی رد می کنم و می رسم به نظر یک دوست نازنین قدیمی که اسمش هم مثل خودش نازنین است و حالا بعد این همه سال سر و کله ش توی حوض نقره ام پیدا شده و آن هم بی هیچ نشانی و این جمله که نوشته "کاش می شد هم را می دیدیم (یک آرزوی دست نیافتنی)" و من صرف از نظر انبساط شدیدی که به خاطر دیدن اسم نازنینش بالای آن کامنت و آن همه تعریف های دیوانه کننده پیدا می کنم به شدت منقبض می شوم از آن یک کلمه ی زشت دست نیافتنی و فکر می کنم به این که ن. حالا کجاست و دارد چه می کند...
نشسته ام روی تخت و تکیه داده ام به بالش و لپتاپ روی پاهایم ساکن است و دارم درس می خوانم. بابا بعد از دوازده سال تحصیل دانش آموزی حالا الان در تحصیلات دانشجویی کلی حساسیت به خرج می دهد. می گوید پشت لپتاپ درس خواندن بازی است و دانشجوی فیزیک باید کاغذ سیاه کند. نشانش که می دهم نت هایم را روی این صفحه های لمس نشدنی با خطوط ممتد و موازی کج کج نگاهم می کند و می گوید قشنگ کاغذ بگذارم کنار دستم و سیاهش کنم. می گوید این طور درس خواندن آخر و عاقبت ندارد و امتحان نیم ترمی هم در راه است . آخرش هم اضافه می کند که بعد آدم نمره ی کم می آورد هی شروع می کند به یادداشت سیاه نوشتن و این طور است که تیکه ی سنگین خود را نثارم می کند و من صدایم در نمی آید!
القصه. نشسته ام روی صندلی استت کرده ام درس و مخش و به جایش با هجوم خاطرات این همه قبض و بسط دست و پنجه نرم می کنم و آخر تسلیم وسوسه ی نوشتن می شوم با این دلداری که این ها که نوشتم احتمالا یادداشت سفید است.
* برای پی بردن به صحت و سقم آن شنیده "قبض و بسط" را گوگل کردم به یک وبلاگی برخوردم که نوشته بود: " قبض و بسط جزر و مد درون است وبراي باطني كه در حركت است رخ مي دهد ." این "در حرکت" بودن را دوست دارم :)
بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهریور 1392 مرداد 1392 تیر 1392 خرداد 1392 اردیبهشت 1392 فروردین 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهریور 1391 مرداد 1391 تیر 1391 خرداد 1391 اردیبهشت 1391 فروردین 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 شهریور 1390 مرداد 1390 تیر 1390
آمار

No comments:

Post a Comment