در پادگان دو کوهه بودیم قرار بود در اتاقی که من وشهید سامع وتعداد دیگری بودیم اگر کسی موقع خواب پول از جیبش بر زمین بریزد حق جمع کردن ندارد وشهید حسن طحان مسئول جمع اوری پولها شد وقتی مقدار قابل توجهی شد یکروزمن وشهید سامع آنها را برداشته وبه شهر دزفول رفتیم وجای شما خالی چلو کباب مفصلی خوردیم ودر برگشت مقداری تخمه وچیزهای دیگر گرفتیم ووقتی وارد اتاق شدیم همه خبر دار شده بودند و منتظر ما بودند ما به انها گفتیم با پولها این چیز هارا گرفتیم انها هم در اتاق را بستند وبازی زیر پتورا انجام دادند وکتک مفصلی خوردیم خلاصه چلو کبابها از چشم وگوشمان در امد در همان اتاق روزی نامه هایی که بچه ها کم سن برای رزمنده ها میفرستادند به دست ما رسید از قضا نامه خواهرم بدست من رسید ونامه دخترشهید طحان بدست او رسید ومجبور بودیم جواب دهیم یاد شهید حسن ومرتضی طحانی بخیر.
روزی در خط زید با شهید محمد سنجری وضو گرفته بودیم وبه طرف سنگر می رفتیم که دیدیم بچه های تخریب که لهجه اصفهانی داشتند ودر خط مستقر بودند داشتند در رابطه با چاشنی نارنجکی که باز کرده بودند بحث می کردند دو نفرشان میگفتند اگر ضامن انرا بکشیم 10 ثانیه بعد منفجر می شود ولی دو نفر دیگر میگفتند اگر ضامن را بکشیم همان موقع منفجر می شود ایستادیم onigiri وشهید سنجری برای انها توضیح داداگر onigiri چاشنی نارنجک داخل ان نباشد ضامن را بکشید همان موقع منفجر میشود و از انها پرسید متوجه شدید گفتند بله فهمیدیم ما هم راه افتادیم و50 متر جلوتر به سنگر رسیدیم که ناگهان صدای انفجار بلند شد وپشت سر ان کسی ناله می کردومی گفت یامهدی یامهدی شهید سنجری به من گفت همان تخریب چی ها هستند برو پیش انها وخودش با پای پرهنه می گفت ادرکنی onigiri ادرکنی وداد میزد اوریانس اوریانس(منظورش اورژانس بود که می خواست مسخره کند )به طرف سنگر اورژانس رفت وآمبولانسی را سریع اورد من هم وقتی رسیدم دیدم همان بچه هایی بودند که 10 دقیقه قبل برایشان توضیح داده بودیم انگشتان دست یکی از انها قطع شده بود ودو نفر دیگر زخمی شده بودند خلاصه محمد رسید و گفت کی چاشنی را کشید ووقتی فهمید کی بوده دو تا سیلی جانانه در گوشش نواخت و گفت خودت به جهنم نزدیک بود دوستانت را بکشی و سریع سوار امبولانس کرد و به راننده گفت برو وبعد خودش تا عصر از فرط ناراحتی از کنار خاکریز تکان نخورد که چرا به او سیلی زده وتا چند روز ناراحت بود تا از او حلالیت طلبید شهید سنجری در حالیکه فرمانده قاطعی بود ولی خیلی دلرحم و دلسوز واحساساتی بود روحش شاد ویادش گرامی باد.
قبل از عملیات فتح المبین در پادگان دوکوهه مستقر بودیم وروزها وشبها تمرین می کردیم تا امادگی عملیات پیدا کنیم یکی از شبها دعای توسل با حالی خوانده شد که انگار ساختمانها هم گریه می کردند ودر تیپ امام حسین صدا کرد بعد از دعا تصمیم گرفتیم برای گردان شهرضا رزم شبانه بگذاریم وقتی همه خوابیدندحدود ساعت 2الی 3نیمه شب فرمانده گردانمان شهید میر کاظمی ما را بیدار کرد وقرار شد با سرو صدا ورعب ووحشت همه را بیدار کنیم که اینکار onigiri را کردیم ولی دیدیم موقع بیدار کردن صداهای وحشتناکی از ساختمانهای در اختیار گردان می امد بعد فهمیدیم شهید قانع 2تا دله (پیت حلبی )برداشته وبا چوب بر روی ان می کوبد وتوی راه پلها 3طبقه را روی زمین به پایین می فرستاده خلاصه ازسرو صدای زیادی گردان ما کلیه افراد تیپ امام حسین بیدار شده بودند وبه شهید خرازی شکایت میکنند شهید خرازی هم شهید میرکاظمی وشید قانع را صدا زده بود وگفته بود با بیدار کردن بقیه وبر هم زدن ارامش انها دعای خوب خود را از بین بردید وانها را توبیخ می کند ما 3فرمانده گروهان (من وشهید هاشمیان وشهید حیدر پور )بیخبر از همه جا داشتیم رزم شبانه را برنامه ریزی می کردیم به این صورت که قرار شد شهید هاشمیان بچه ها را به خط کند و از عملیات در شب وپیدا کردن شمال وجنوب از طریق ستاره ها وسکوت در شب وچیزهای دیگر بگوید ووقتی دستش را روی سرش کشید ما بقی فرماندهان شروع به تیر اندازی کنیم (یعنی دشمن حمله کرده )ودوباره اذیت کنیم خلاصه شهید هاشمیان داشت برای گردان توضیح می داد که در این حین شهید میر کاظمی وشهید قانع امدند وقضیه احضار خودشان onigiri ودعوا کردن شهید خرازی را برای ما توضیح می دادند وگفتند رزم شبانه را تعطیل کنیم توی همان لحظات شهید هاشمیان با دست کشیدن به سرش به ماعلامت می داده که ما حواسمان نبود خلاصه با ناراحتی پیش ما آمد و گفت مرا مسخره کرده اید که برایش توضیح دادیم که اصلا رزم شبانه را باید لغو کنیم خلاصه آن شب شانس بچه های گردان گفت و گرنه تا صبح بیدار و بیچاره onigiri میشدند وفردا بقیه فرماندهان تیپ از ما می پرسیدند دیشب از چه اسلحه ای استفاده می کردید که اینقدر صدا می کرد ولی نم دانستند که 2تا دله بوده است یاد فرماندهان ورزمندگان onigiri شهید عملیات فتح المبین گرامی باد وراهشان پر ره رو باد شادی روحشان صلوات.
در منطقه مریوان کردستان برای عملیات والفجر 4اماده میشدیم یکی از روزها معاون تدارکات تیپ (شهید شفیعی)به چادرها امد برای سر کسی واگر کمبودی onigiri داریم بگوییم من هم تمام کمبودها را گفتم ودر ضمن برای سیگاریها فکری بکند او هم روی کاغذی نوشت 2بکس سیگار تحویل گردان ما بشود همان لحظه شهید اقا جمال طبا طبایی گفت دارم میروم مریوان کاری نداری گفتم چرا وقتی بر می گردید حواله سیگار را برای ما بگیرید onigiri وعدد 2 را سریع 12 کردم وبدون انکه به اقا جمال بگویم به اودادم ولی از شانس بد ما شهید شفیعی زودتر از اقا جمال به مریوان میرسد و وقتی اقا جمال حواله را به تدارکات می دهند می فهمد که اقا جمال خبر ندارد و6بکس سیگار می دهد که اقا جمال اعتراض می کند که چرا 6تا کم میدهی در جواب میگوید به سید بگو تقلب نکند و جریان را برای اقا جمال میگوید وقتی دیدیم اقا جمال دارد ناراحت می اید من وشهید سنجری مخفی شدیم تا نارحتی اقا جمال کمتر شد پیش او رفتیم واز دلش دراوردیم وگفتیم بخاطر رزمندگان بوده که تقلب کردیم اقا جمال گفت دفعه اخرتان ب
No comments:
Post a Comment